با یک چمدان و 23 کیلو بار رفته ام و با دو چمدان و 45 کیلو برگشته ام. در بین آویشن و نعنا و شیرینی، 10 تا کلوچه گردویی هم هست که شوهرخواهرم به سختی شب آخر پیدا کرده است. ظاهرا این کلوچه های قدیمی طرفدار ندارند و خواهرم هم متعجب است که چرا هربار دنبالشان هستم. آخر او نمی داند که کلوچه های گردویی برای من حکم مادلنهای پروست را دارند، مرهمی اند برای روزهای غمگین و خاکستری. بوی دارچینشان یادآور روزهای بی خیال پشت کنکور است و مادری که هر روز صبح از خرید روزانه سر می رسد با کلوچه ای در یک دست و لیوان شیر سردی در دست دیگر.